چرا ازدواج؟
انسان به طور ذاتی دارای نیازهای اساسی است که برای سلامت روانی و عاطفی او ضروری هستند. یکی از این نیازها، نیاز به حمایت و حضور کسی است که در لحظات شادی و به ویژه در دوران دشوار، همدم و مراقب باشد. همچنین نیاز به عشق، محبت و عاطفه از جمله نیازهای بنیادین است؛ بهویژه در مواقعی که فرد از نظر روحی دچار افت میشود و نیاز به همیاری دارد. علاوه بر این، انسان نیاز دارد تا از تنهایی رهایی یابد و همواره کسی را بهعنوان تکیهگاه در کنار خود داشته باشد. حتی اگر فردی مذهبی و متکی به ایمان باشد، باز هم نیاز به تعامل و ارتباط با دیگر انسانها را نمیتوان نادیده گرفت.
تماس و نزدیکی فیزیکی نیز از دیگر نیازهای مهم انسانی است که امنیت روانی و عاطفی را فراهم میآورد. اما امنترین و پایدارترین مکانی که فرد میتواند این احساسات را تجربه کند، کجا است؟ آیا این امنیت را از دوستان، والدین، یا حتی روابط عاطفی به دست میآورد؟ پاسخ روشن است: خانوادهای که خود فرد ایجاد میکند، مکان واقعی برای تأمین این نیازهاست.
اگرچه والدین تلاش میکنند تا این نقش حمایتی را برای فرزندان ایفا کنند، اما بسیاری از آنها به دلیل محدودیتهای مختلف، قادر به ارائهی این حمایت بهطور کامل نیستند. آنها به لحاظ فرهنگی و تجربی معمولاً یک نسل عقبتر از فرزندان خود هستند و ممکن است همهی دغدغهها و مشکلات نسل جدید را بهطور کامل درک نکنند. افزون بر این، حضور والدین تا پایان عمر تضمینشده نیست و بسیاری از افراد سالهای زیادی از زندگی خود را بدون حضور آنها سپری میکنند.
در اینجاست که تشکیل یک خانواده جدید، مشابه با آنچه والدین ایجاد کردهاند، ضروری میشود. این خانواده نه تنها پناهگاهی برای لحظات سخت زندگی است، بلکه منبعی برای عشق و امنیت در طول عمر خواهد بود. هدف اصلی ازدواج نیز همین است: ایجاد یک رابطهی پایدار که در آن دو نفر بتوانند در برابر چالشهای زندگی با یکدیگر همراه باشند و به یکدیگر تکیه کنند.