خطاهای فکری شایع
در زیر توضیح میدهم که چرا هر یک از مثالهای داده شده غلط است و چگونه تفکر منطقیتر و واقعبینانهتری را میتوان جایگزین کرد:
- تفکر سیاه و سفید (All-or-Nothing Thinking)
- مثال: “اگر نتوانم بهترین نمره را در امتحان بگیرم، به هیچ دردی نمیخورم.”
- چرا غلط است؟ این نوع تفکر به شدت افراطی است و موفقیت یا شکست را تنها به دو حالت تقسیم میکند، در حالی که واقعیت معمولاً در میانهی این دو حالت قرار دارد.
- تفکر منطقیتر: “اگر بهترین نمره را نگیرم، همچنان میتوانم موفقیتهای زیادی داشته باشم و از اشتباهاتم یاد بگیرم.”
- فاجعهسازی (Catastrophizing)
- مثال: “اگر در این مصاحبه کاری قبول نشوم، دیگر هیچوقت شغلی پیدا نمیکنم.”
- چرا غلط است؟ این نوع تفکر بدترین سناریوی ممکن را پیشبینی میکند و احتمال وقوع آن را به شدت اغراق میکند.
- تفکر منطقیتر: “اگر در این مصاحبه موفق نشوم، میتوانم از تجربه آن یاد بگیرم و در مصاحبههای بعدی بهتر عمل کنم.”
- ذهنخوانی (Mind Reading)
- مثال: “او به من سلام نکرد، حتماً از من بدش میآید.”
- چرا غلط است؟ این نوع تفکر فرض میکند که میتوانیم افکار و احساسات دیگران را بدون هیچ دلیل مشخصی بخوانیم.
- تفکر منطقیتر: “او به من سلام نکرد، شاید مشغول بوده یا متوجه من نشده است.”
- برچسبگذاری (Labeling)
- مثال: “من همیشه ناکام هستم. من یک بازندهام.”
- چرا غلط است؟ این نوع تفکر به یک یا چند تجربه منفی برچسب کلی میزند و کل هویت فرد را با آن تجربهها تعریف میکند.
- تفکر منطقیتر: “من در برخی موارد ناکام بودهام، اما این به معنی ناکامی کامل من نیست. من در بسیاری از کارها موفق بودهام.”
- بایدگرایی (Should Statements)
- مثال: “من باید همیشه بهترین باشم. اگر نباشم، بیارزش هستم.”
- چرا غلط است؟ این نوع تفکر انتظارات غیرواقعی و غیرمنطقی را به خود تحمیل میکند و عدم تحقق آنها را با بیارزشی فردی معادل میداند.
- تفکر منطقیتر: “من تلاش میکنم بهترین باشم، اما همیشه مهم نیست که موفق شوم. مهم این است که بهترین تلاشم را بکنم.”
- استدلال احساسی (Emotional Reasoning)
- مثال: “احساس میکنم بیارزش هستم، پس حتماً بیارزش هستم.”
- چرا غلط است؟ این نوع تفکر احساسات را به عنوان شواهد واقعی تلقی میکند، در حالی که احساسات میتوانند تحریف شده و ناپایدار باشند.
- تفکر منطقیتر: “احساس میکنم بیارزش هستم، اما این احساس ممکن است ناشی از تفکر منفی باشد. بهتر است به شواهد واقعی نگاه کنم.”
- بزرگنمایی و کوچکنمایی (Magnification and Minimization)
- مثال: “اگر در امتحان اشتباه کنم، فاجعه است. اما اگر موفق شوم، فقط شانس آوردهام.”
- چرا غلط است؟ این نوع تفکر اشتباهات را بیش از حد بزرگ و موفقیتها را بیارزش جلوه میدهد.
- تفکر منطقیتر: “اگر در امتحان اشتباه کنم، میتوانم از آن یاد بگیرم و اگر موفق شوم، نشاندهنده تلاش و مهارتهای من است.”
- فیلتر ذهنی (Mental Filter)
- مثال: “من فقط به اشتباهاتم در ارائه فکر میکنم و تمام نقاط قوت خود را نادیده میگیرم.”
- چرا غلط است؟ این نوع تفکر تنها بر جنبههای منفی تمرکز میکند و جنبههای مثبت را نادیده میگیرد.
- تفکر منطقیتر: “من اشتباهاتی داشتم، اما همچنین نقاط قوت زیادی در ارائهام بود که باید به آنها هم توجه کنم.”
- تعمیم بیش از حد (Overgeneralization)
- مثال: “من در این کار شکست خوردم، پس در تمام کارها شکست خواهم خورد.”
- چرا غلط است؟ این نوع تفکر یک تجربه منفی را به همه جنبههای زندگی تعمیم میدهد.
- تفکر منطقیتر: “من در این کار خاص شکست خوردم، اما این به این معنی نیست که در سایر کارها هم شکست خواهم خورد.”
- شخصیسازی (Personalization)
- مثال: “دوستانم امروز با من تماس نگرفتند، حتماً من کاری کردم که از من ناراحتند.”
- چرا غلط است؟ این نوع تفکر مسئولیت وقایع خارجی را بدون دلیل بر عهده خود میگیرد.
- تفکر منطقیتر: “دوستانم امروز با من تماس نگرفتند، ممکن است مشغول بوده باشند یا دلایل دیگری داشته باشند که ربطی به من ندارد.”