حساسیت درک شده
حساسیت درک شده یک پدیده روانشناختی است که در آن، فرد با تکرار مواجهه با یک اتفاق یا وضعیت، تمایل پیدا میکند تا احتمال وقوع آن را بیش از حد برآورد کند. این خطای ذهنی میتواند باعث شود که فرد جنبههای دیگر موقعیت را نادیده بگیرد یا ارزش و اهمیت اتفاقات دیگر را کاهش دهد. به عبارت دیگر، وقتی با یک رویداد یا وضعیت خاص بهطور مکرر مواجه میشویم، ذهن ما تمایل پیدا میکند که شانس وقوع آن رویداد را بیشتر از واقعیت ارزیابی کند.
از نظر ریاضی، این پدیده را میتوان با مفهوم «احتمال» و «بایاس» توضیح داد. احتمال وقوع یک رویداد در شرایط واقعی با استفاده از دادهها و روشهای آماری محاسبه میشود. اما زمانی که فرد بهطور مکرر با یک رویداد خاص مواجه میشود، ذهن او این احتمال را بهطور نادرست افزایش میدهد. این افزایش نادرست احتمال به دلیل نوعی بایاس شناختی رخ میدهد، به طوری که تجربههای شخصی فرد بر تخمین احتمال تأثیر میگذارد و باعث میشود فرد شانس وقوع آن رویداد را بیشتر از واقعیت ببیند.
به عنوان مثال، اگر در یک موقعیت مشخص احتمال وقوع یک اتفاق 5 درصد باشد، اما فرد بهطور مکرر با آن مواجه شود، ممکن است ذهن او این احتمال را به 20 درصد یا بیشتر افزایش دهد. این امر میتواند منجر به تصمیمگیریهای نادرست و حتی افراطی در مواجهه با شرایط مشابه شود.
در نهایت، آگاهی از حساسیت درک شده و تلاش برای تصحیح این خطا از طریق توجه به دادهها و اطلاعات واقعی میتواند به تصمیمگیریهای دقیقتر و متعادلتر کمک کند. این نوع بینش به افراد اجازه میدهد تا به جای تکیه بر تجربههای شخصی و اغراقآمیز، بر اساس واقعیتها و احتمالات واقعی عمل کنند.
این پدیده در بسیاری از حوزهها، چه شغلی و چه غیر شغلی، مشاهده میشود. در ادامه به چند مثال دیگر اشاره میکنم:
1. رانندگی و حوادث جادهای:
یک افسر پلیس راهنمایی و رانندگی که هر روز با تصادفات جادهای و حوادث رانندگی سروکار دارد، ممکن است بهطور ناخودآگاه تصور کند که خطر تصادف در جادهها بسیار بیشتر از واقعیت است. او ممکن است به این نتیجه برسد که تقریباً همه رانندگان مستعد ایجاد تصادف هستند، حتی اگر احتمال وقوع تصادفات جادهای بهطور کلی کم باشد. این نگرش میتواند به تصمیمگیریهای سختگیرانهتر در موقعیتهای خاص منجر شود.
2. آتشنشانان و آتشسوزی:
یک آتشنشان که دائماً با آتشسوزیها و خطرات مربوط به آن روبرو است، ممکن است احساس کند که خطر آتشسوزی در همه جا و در همه زمانها بالا است. این حساسیت ممکن است باعث شود او از احتمال وقوع دیگر حوادث غافل بماند یا به توصیههای پیشگیرانهای بپردازد که برای عموم افراد ممکن است بیش از حد احتیاطی به نظر برسد.
3. والدینی که زیاد اخبار جنایی میبینند:
والدینی که مرتباً اخبار جنایی یا موارد کودکربایی را در رسانهها دنبال میکنند، ممکن است به این باور برسند که احتمال وقوع این نوع اتفاقات برای فرزندانشان بسیار بالاست. این امر میتواند به ایجاد نگرانیهای بیش از حد و محدود کردن آزادی کودکانشان منجر شود، حتی اگر احتمال واقعی وقوع چنین حوادثی بسیار کم باشد.
4. بازرسان بیمه و تقلب:
بازرسهای بیمه که با موارد متعددی از تقلب بیمهای سر و کار دارند، ممکن است به این نتیجه برسند که بیشتر مشتریان شرکتهای بیمه به نوعی درگیر تقلب هستند. این نگرش میتواند باعث شود که آنها با بدبینی و دقت بیشتری به پروندهها نگاه کنند، حتی در مواردی که تقلبی صورت نگرفته است.
5. استفاده از رسانههای اجتماعی:
افرادی که به طور مداوم در رسانههای اجتماعی فعالیت دارند و مرتباً پستهای مربوط به موفقیتها، تعطیلات یا زندگیهای ایدهآل دیگران را میبینند، ممکن است دچار این توهم شوند که همه افراد بهطور مداوم در حال تجربه موفقیتها و لحظات خوش هستند. این حس میتواند منجر به کاهش رضایت فرد از زندگی شخصی خود شود، چرا که او احتمالاً نقاط مثبت زندگی خودش را نادیده میگیرد.
6. آمار جنایت در رسانهها:
فردی که بهطور مداوم اخبار جنایت و خشونت را در رسانهها دنبال میکند، ممکن است به این باور برسد که دنیا بسیار خطرناکتر از واقعیت است. این نوع خطای شناختی میتواند باعث افزایش اضطراب اجتماعی شود و فرد را از تعامل با دیگران دور کند.
7. سرمایهگذاران بازار بورس:
سرمایهگذارانی که در بازار بورس با نوسانات شدید قیمتها مواجه میشوند، ممکن است به این باور برسند که بازار بهطور مداوم در حال سقوط است، حتی اگر در کل، بازار روند صعودی داشته باشد. این نوع حساسیت ممکن است باعث شود آنها تصمیمات شتابزده بگیرند و دچار ضررهای مالی شوند.
این مثالها نشان میدهد که حساسیت درک شده میتواند در طیف وسیعی از شرایط مختلف، چه در مشاغل و چه در زندگی روزمره، رخ دهد. آگاهی از این پدیده و تلاش برای استفاده از دادهها و واقعیتهای عینی میتواند به کاهش خطاهای شناختی و تصمیمگیریهای بهتر کمک کند.
مفهوم حساسیت درک شده به زبان ریاضی:
نسبت شانس (Odds Ratio) یک روش ساده برای مقایسه احتمال وقوع یک رویداد بین دو گروه مختلف است.
فرض کنید داریم دو گروه از افراد را بررسی میکنیم: گروه اول که با یک رویداد خاص سروکار دارد (مثلاً فردی که مرتباً در معرض اخبار منفی است)، و گروه دوم که این تجربه را ندارد.
نسبت شانس به ما میگوید که شانس وقوع این رویداد در گروه اول نسبت به گروه دوم چقدر بیشتر یا کمتر است.
یک مثال ساده:
فرض کنید شانس اینکه یک فرد در گروه اول (مثلاً کسی که همیشه اخبار جنایی میبیند) باور کند که دنیای اطرافش خطرناک است، 4 برابر بیشتر از شانس وقوع همین باور در گروه دوم باشد (مثلاً کسی که کمتر اخبار منفی میبیند). این یعنی نسبت شانس (Odds Ratio) برابر با 4 است.
اگر نسبت شانس برابر با 1 باشد، یعنی هر دو گروه بهیکاندازه احتمال میدهند که رویداد رخ دهد. اما اگر نسبت شانس بیشتر از 1 باشد، یعنی گروه اول شانس بیشتری دارد که این رویداد را محتملتر بداند. هرچه این عدد بزرگتر باشد، شانس وقوع رویداد در گروه اول نسبت به گروه دوم بیشتر است.
در مورد حساسیت درک شده:
وقتی یک فرد دائماً با یک نوع رویداد مواجه میشود (مثلاً یک فرد در محیط کاری خاص با مسائل بحرانی)، نسبت شانس ذهنی او برای وقوع این رویداد در مقایسه با سایر افراد بیشتر میشود. یعنی او فکر میکند احتمال وقوع این رویداد خیلی بیشتر از آن چیزی است که در واقعیت وجود دارد.
نتیجهگیری:
نسبت شانس به ما کمک میکند بفهمیم که چقدر یک گروه یا فرد، احتمال وقوع یک رویداد را بیشتر از دیگران در نظر میگیرد. در مورد حساسیت درک شده، این مفهوم به ما نشان میدهد که چگونه تکرار مواجهه با یک رویداد میتواند باعث شود فرد احتمال وقوع آن را بیشتر از واقعیت بداند.